بلاقا گؤره

یولداش لار
     
سایغاج
rss feed
جكستان پَــ نَــ پَــ
جكستان پَــ نَــ پَــ
آنا یارپاق       ایلگی      
جمعه 15 اردیبهشت 1391 :: نويسنده : محمد حسين

پيامك هاي همسرانه
- دو مرد متاهل با هم درد دل مي كردد. يكي از آنها از صرفه جويي خانمش تعريف مي كرد و مي گفت: بله  ... نمي دوني زن من در زندگي چقدر صرفه جوست!
مرد دوم آهي كشيد و گفت: خوش به حالت، تو را به خدا از صرفه جويي او براي زن من هم بگو تا ياد بگيرد. مرد اولي سري تكان داد و گفت: راستش همين امروز تا شنيد در يكي از شهرهاي دور فروشگاهي حراج كرده و جوراب را بسيار ارزان مي‌فروشد، فوراً يك بليت هواپيما گرفت تا برود و يك جفت جوراب بخرد و برگردد.
*********
- شوهر به زن: باز كه لباس نو خريدي؟
زن: بله عزيزم، چون طاقت ديدن آن لباس كهنه را نداشتم.
شوهر با عصبانيت: عزيزم، من هم طاقت ديدن لباس نو را ندارم.
*********
- زن: ديشب باز توي خواب حرف مي زدني.
شوهر: چه كار كنم. تو بيداري كه تو مهلت نمي دي!
*********
- زن رو به شوهرش كرد و گفت: عزيزم ، ديشب در خواب ديدم يك پالتو پوست خوش رنگ براي من خريدي، تعبيرش چيه؟
شوهر با خون سردي گفت: تعبيرش اينه كه بايد رنگ پالتو پوست را تو خواب ببيني!
*********
- به مردي خبر دادند كه مادر زن شما در رودخانه افتاده است. مرد برخلاف جهت آب شروع به دويدن كرد.
از او پرسيدند: مرد حسابي آب كه سربالا نمي رود چرا داري از اين طرف مي روي؟
مرد گفت: آخه شما مادر زن مرا نمي شناسيد. او همه كارهايش برعكس ديگرانه!
*********
- زن: مرد نگاه كن چه عكس قشنگيه مال هجده سالگي من است.
مرد: مگه اون وقت ها دوربين هم بوده؟!
*********
- مادر زن: خب داماد عزيزم از كار و بارت راضي هستي؟ 
داماد: بله ديروز يك ماشين لباسشويي و يك ماشين ظرفشويي خريدم و كارم يه خورده سبك شده!
*********
- مردي با يك بيني بزرگ از دختري خواستگاري كرد و در تعريف خود گفت: من مردي هستم كه بار سختي ها را به دوش مي كشم.
دختر جوان گفت: به طور حتم همين طور است. وگرنه 35 سال اين بيني را باخود نمي كشيدي!
*********
- زن پس از يك دعواي مفصل به شوهرش گفت: هزار مرتبه مادرم گفت كه باهات ازدواج نكنم اما من به خرجم نرفت ... شوهر با خوشحالي گفت: پس بايد امروز به پابوس مادرت برم چون واقعا زن خيرخواهي بود و من خبر نداشتم!
*********
 وقتي كه پسر پيشنهاد ازدواج كرد، دختر با تعجب پرسيد: اما شما تنها سه روز است كه مرا مي شناسيد.
پسر گفت: اختيار داريد، بيشتر از اين مدت كه فكر مي كنيد شما را مي شناسم چون مدت دو سال در بانكي كه پدرتان حساب دارد كار مي كنم.
*********
- دختري براي تو پيدا كرده ام كه نمي داني چقدر خوب است، هم زيباست و هم املاك زيادي دارد.
ممكن است صورتش را ببينم؟
بله بيا اين عكس اوست. صورت خودش را نمي خواهم، صورت املاكش را مي خواهم.
*********
- به پيرمردي گفتند چرا تا حالا ازدواج نكرده اي؟ جواب داد: آن وقت ها من دختري را مي ديدم، مي گفتم: عجب! من با كسي كه همسن مادرم است چرا ازدواج كنم؟ حالا هر دختري را مي پسندم، مي گويد: عجب من با پدربزرگم  چرا ازدواج كنم!
*********
- اولي: آيا تو تا به حال عاشق شده اي؟
دومي: بله. يك مرتبه عاشق دختري شدم و رفتم زير پنجره اتاقش و برايش آواز خواندم و او هم يك گل سرخ قشنگ به سويم پرتاب كرد!
اولي: لابد آن گل توي يك زر ورق خيلي قشنگ بود.
دومي: نه توي يك گلدان خيلي بزرگ بود.
*********
- خب سيامك جون، بگو ببينم اين چند روز كه رفته بودي مرخصي، خوش گذشت؟
خيلي؛ استراحت كافي كردم. حتماً رفتي مسافرت. نه اتفاقاً همه مرخصي ام رو تو خونه بودم. پس چطور به تو اين همه خوش گذشت؟ هيچي روز اول با زنم دعوام شد. ديگه باهام حرف نزد تا مرخصي ام تمام شد.
*********
- يك پيرمرد دو بليت براي خود و خانمش خريد و وارد سينما شد. خانمش جلوتر وارد سالن شد. كنترل چي وقتي بليت ها را گرفت، اشاره به خانم كرد و گفت: اين خانم با شما هستند؟ پيرمرد آهي كشيد و گفت: بله متاسفانه شصت ساله كه با منه آقا.
*********
- دو دوست پس از مدت ها در خيابان همديگر را ديدند. پس از احوالپرسي يكي از آنها گفت: دوست عزيز ، سابقا دختري را هر روز در كنار تو مي ديدم كه با هم به سينما و تئاتر مي رفتيد، آيا نامزد بوديد؟
بله نامزد بوديم، لابد حالا ميانه شما به هم خورده كه ديگر با هم به سينما نمي رويد؟ نه با هم ازدواج كرديم!
*********
- زن: مگه بهت نگفتم كه مواظب سر رفتن شير باش؟ شوهر: چرا، من هم مواظبش بودم. درست سر ساعت هفت و سي و سه دقيقه سر رفت.
*********
- عكاس به مردي كه مي خواست با زنش عكس بگيرد ، گفت: اگر مي خواهيد يك عكس كاملا طبيعي بگيريد، بهتر است، خانم و شما دو نفري رو به دوربين لبخند بزنيد. مرد گفت: اما طبيعي تر آن است كه خانم دستش را توي جيب من بگذارد و در حالي كه من گريه مي كنم، يك عكس بگيرد؟
*********
- رفيق شنيدم مي خواهي عروسي كني، درسته؟ بله. پس چرا با يك دختري كه بي فكر است مي خواهي عروسي كني؟ اين حرف ها چيه مي زني، از كجا مي دوني كه بي فكره؟ از اينجا كه حاضر شده زن تو شود.
*********
- دختر: بالاخره مرا از پدرم خواستگاري كردي؟ پسر: بله. دختر: پدرم چه گفت؟ پسر: سرش را روي شانه ام گذاشت و زار زار به حالم گريست.
*********
- زن: به نظر من با يك ذره عقل و شعور مي شود جلوي خيلي از طلاق ها را گرفت. شوهر: كاملاً درست است همچنين جلوي خيلي از ازدواج ها را.
*********
 شوهر به زنش گفت: تو را به خدا حالا به دوستت تلفن نكن. زن پرسيد چرا؟ شوهر گفت: براي اينكه دو ساعت ديگر مي خواهيم شام بخوريم.
*********
- زن: ببين عزيزم، ديروز رفتم آرايشگاه موهايم را كوتاه كردم. حالا ديگر شبيه پيرزن ها نيستم. شوهر: البته عزيزم، حالا درست شبيه پيرمردها شدي!
*********
- مردي با دوست خودش درد دل مي كرد كه زنم تمام دارايي ام را برداشت و رفت. دوستش گفت: خوش به حال تو، زن من تمام دارايي ام را برداشت و ماند و نرفت.



آرديني اوخو

گؤنده ر 100 درجه کلوب دات کام گؤنده ر
بؤلوم : پيامك هاي همسرانه
یارپاق لار : 1
 
   
 
Powerd By : ARZUBLOG.COM Theme Designer : MyTheme.ir